Tuesday, October 31, 2006

آره فکر می کنم این جوری باشه که تو می گی ، میدونی امسال قرار بود یه سال بخوابم تا تولد سال بعد ، اما خیلی کار داشتم نشد ، اما فکر نمی کنم این یکی رو بدونی ، این کارا که غالبآ کار نیست ، بیشتر باید فکر کنی ، شاید بهتر باشته یه چند وقتی فکر نکنم ، اما خیلی چیزا شاید یادم بره ، بهتره بنویسمشون ، اما می ترسم خوندنم یادم بره یا شاید نوشتن ، بعضیا می گن زیاد فکر نکن ، بعضیام می گن فکر نکن ، چند تائیم می گن بهش فکر کن ، البته مهم نیست کی چی می گه ! آخه فکر من هر کاری دلش بخواد می کنه ، خیلی جالبه که فکرم دل داشته باشه ! شاید دلم فکر داشته باشه ، زیادم مهم نیست کی چی داره ، مثلا چه اهمیتی داره که آدم یه چشم پشت سرش داشته باشه ! اوه فکرش رو بکن چه قدر توی خیابون راه رفتن سخت تر میشه ، این خیابون جدیدم خیلی قشنگه ، اسمش نه ، خودش بیشتر ، بدیش اینه که ماشین توش زیاده ، می فهمی که ، ماشینا خیلی چیزای مزاحمین ، تازه خیابونشم می خوره به اتوبان ، خیلی نا امید کنندن این جور خیابونا ، یه پل داره تهش ، این خیابون به همون خیابون ، فقط یه اتوبان فاصله س ، همیشه همین طوره از یه چیزی به ادامش یه فاصله هست اما همیشه که پل نیست ، می دونی که از اتوبان رد شدنم خیلی خطرناکه ، ممکنه آدم یهو هوس کنه اون وسط واسته آسمون رو نگا کنه ، بعد ممکنه ابرا قرمز بشن ، نمی دونم چرا بچه که بودم آسمون رو سفید می کشیدم ابرا رو آبی ، شاید اون موقع اتوبان نبوده ، شایدم همه ی اتوبانای بین یه خیابون پل داشتن ، شایدم زیادی خسیس بودم ... ا

--------------------------------------------------------------------

:پ.ن
.مرسی ، خوبم

Comments:
:)arghavb badakhlagh nabod ke...
 
دلم برات تنگ شده
 
Post a Comment



<< Home