Friday, November 17, 2006
تنها چیزی که از این فاصله به خوبی فهمیده میشه غمه ، بقیه چیزا رو باید قدری نزدیک بشی تا هُرمش گرمت کنه ، آخرشم نمی فهمی این هُرم ِ چی بوده !
سال ها پیش اون ور دنیا :
پادشاهی ، پادشاهی می کرد که تحمل دیدن غم ِ مردمش را نداشت . پادشاه دستور داد که آدمای غمگین را دستگیر و اعدام کنند . پادشاه اعتقاد داشت غم مسری ترین بیماری ِ روی زمین است .
خبر در شهر پخش شد . مردم وحشت کردند زیرا هر چیز را می شد پنهان کرد جز غم را . ( توی چشما رو که خوب نگاه کنن حتا اگه اون ته ته قایم کرده باشیش دیده میشه .)
همه جا همهمه بود ، هر کس دنبال راهی می گشت تا خوشحال باشد . در پایان آن روز مردم تصمیم گرفتند که نماینده ای نزد پادشاه بفرستند و از او مهلتی یک ماهِ بگیرند تا در آن یک ماه بیاموزند که چه گونه شاد زندگی کنند .
پادشاه با وجود آن که تحمل یک ماه ِ دیگر غم ِ مردمش برایش بسیار سخت بود با تقاضای آن ها موافقت کرد .
شاید بعدا بقیش رو این جا نوشتم!
<< Home